زندگی در سرزمین پنگوئنها و شیرهای دریایی از دور، شبیه انیمیشنهای روزگار کودکی است؛ زیبا و شاید آسان و سپید. اما زندگی واقعی میان برف ها، زمینهای یخ زده، بدون امکان رفتن به یک مغازه ساده و بدون دیدن آدمها وقتی چندین لایه لباس حتی حرکتکردن را سخت کرده، کار چندان آسانی نیست. مدتهاست که امکان رفتوآمد محققان و حتی توریستها به قطب جنوب فراهم شده است. کشورهای مختلف برای انجام تحقیقهای مختلف، نیروهای خود را به این سرزمین آزاد میفرستند.
در این میان خانم دکتر سحر دهنوی، دومین محقق زن ایرانی است که با کمک دانشگاه شیلی و هانوفر آلمان، به قطب جنوب سفر کرده. دکتریاش را در رشته ژئودزی و ژئوماتیک از دانشگاه خواجه نصیر طوسی گرفته است. دکترسحر دهنوی که به تازگی سیسالگی را پشتسر گذاشته، میگوید تحقیقات خود درباره انرژی خورشیدی و بررسی مقدار تابش فرودی خورشید در نقاط مختلف زمین را ابتدا در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی و سپس در دانشگاه هانوفر آلمان آغاز کرده است. فرآیندی که طی آن، از تصویرهای ماهوارهای به آنها کمک میکند که مقدار تابش فرودی خورشید روی زمین را بررسی کنند. این اندازهگیری با استفاده از دستگاههای خاصی انجام میشود که دهنوی کار با همه آنها را بلد است و به خوبی با چم و خم آنها آشناست.
خودش میگوید از نتایج این تحقیقها میتوان برای ساخت نیروگاهها، مکانیابی آنها، نصب و طراحی سلولهای خورشیدی، اندازهگیری آلودگیهای جوی و همچنین بهبود چالشهای موجود در معضل تغییرات اقلیمی استفاده کرد. سحر که بیش از دوماه در این ناحیه زندگی کرده برای همشهری توضیح میدهد که یکی از هیجانانگیزترین تجربههای زندگیاش را پشت سر گذاشته و میخواسته بهخودش و همه ثابت کند که بیهیچ قید و شرطی، «میتواند» اگر «بخواهد».
شاید بهتر باشد برای شروع گفتگو به ما بگویید که چرا شما که بسیار هم جوان هستید برای انجام تحقیقات در قطب جنوب انتخاب شدید؟ اصلا نتایج تحقیقات شما چطور میتواند به افزایش کیفیت زندگی افراد کمک کند و اندازهگیری تابش خورشیدی در آن ناحیه چه لزومی دارد؟
از سال ۲۰۱۷ شروع به کارکردن در دانشگاه هانوفر کردم. در آن زمان هدف ما، استقرار یک ایستگاه اندازهگیری بود که بتواند مقدار تابش خورشید را در طولموجهای مختلف اندازهگیری کند. ماحصل این تحقیقات میتواند کاربردهای زیادی برای مردم سراسر جهان داشته باشد. برای مثال در زمینه بهره وری بهینه از انرژی تجدیدپذیر خورشیدی، کنترل سرطان پوست یا آلودگی هوا میتواند مؤثر باشد. نتیجه این تحقیقات فشرده، آشنایی کامل من با همه ابزارهایی بود که برای اندازهگیری تابشها مورد استفاده قرار میگیرند.
مدتی بعد بورسیهای از طرف دانشگاه شیلی اعلام شد تا دو محقق بتوانند با استفاده از آن به قطب جنوب سفر کنند و اندازهگیریهای مشابه را در قطب جنوب انجام دهند. مدارکم را ارسال کردم و درنهایت بهخاطر تسلط به کار با ابزارها و دستگاهها این بورسیه به من تعلق گرفت و برای فرستادن به قطب انتخاب شدم. این را هم بگویم که از نواحی قطب شمال و جنوب دادههای کمی وجود دارد. شبیهسازی در این مکانها عموما بهعلت فقر داده با دقت بسیار پایینی انجام میشود و محققانی که به قطب فرستاده میشوند عموما درتلاشند که بانک دادههای موجود نسبت به این نواحی را تکمیل کنند.
و وقتی خبر دریافت بورسیه به شما رسید چطور با آن مواجه شدید؟
راستش ابتدا حس خیلی خاصی نداشتم، اما در ادامه واکنش شدید و مثبت اطرافیانم باعث شد که بفهمم قرار است کار بزرگی کنم. حتی همکاران آلمانیام در دانشگاه هم وقتی خبر را میشنیدند میگفتند کهای کاش جای تو بودیم. هیجان اطرافیانم کمکم مرا به وجد آورد و فهمیدم این سفر کاری، با بقیه سفرها و ماموریتها فرق دارد. اما بعد که به قطب رسیدیم هرکس مرا میدید و ملیتم را میپرسید با تعجب میگفت: ایرانی؟ ایرانی مگر میتواند به قطب بیاید. فکر میکنم علت این واکنش حضور نداشتن زنان ایرانی بین محققانی که به آنجا فرستاده میشوند بود.
هرگز پیش آمد که در زمان اقامتتان در قطب، بترسید، گم شوید یا کم بیاورید؟ چه خاطره بدی برایتان باقی مانده؟
به آن معنا نه، اما یک شب حین تحقیقات، من و همکارم از هم جدا شدیم. هیچ راه ارتباطی برایمان وجود نداشت و در تاریکی مطلق ناگهان متوجه شدم که احتمال دارد گم شده باشم. هوا بسیار سرد بود و همه جا یخ زده بود. میترسیدم که نکند حیوانی سراغم بیاید. خدا را شکر به خیر گذشت.
میدانستید چه باید با خودتان ببرید؟ یا اصلا چطور میشود دوماه در قطب جنوب دوام آورد؟
راستش، هیچ دیدی نداشتم. پیش از بستن چمدانم کمی جستوجو کردم و تازه متوجه پیچیدگیهای زندگی در قطب شدم، چرا که اکثر کسانی که درباره سفر به قطب اطلاعاتی را آپلود کرده بودند، توریست بودند و هیچ دادهای درباره دوامآوردن طولانیمدت در این ناحیه جغرافیایی تقریبا وجود نداشت. توریستها عموما چند روزی در جایی مانند هتل اگر بشود نامش را هتل گذاشت میماندند و توصیههایشان در شیوه صحیح لباس پوشیدن، استفاده از کرم ضدآفتاب و... خلاصه میشد. تقریبا هیچ دستورالعمل کاملی برای سفر و اقامت کوتاهمدت در قطب پیدا نکردم.
اولین مواجههتان با طبیعت بکر قطب جنوب چگونه بود؟ وقتی از هواپیما پیاده شدید و نخستین تصویر را دیدید...
من در جزیره کینگ جورج آیلند استقرار پیدا کرده بودم. همان روز اول که با هواپیمایی به آنجا رفتم که شبیه پنگوئن بود، فهمیدم من وارد دنیای دیگری شدهام. قطب جنوب نواحی متفاوتی دارد؛ راه ارتباطی با جزایر و مناطق دیگر، تنها کشتی یا قایق بود. نمیتوانم بگویم همهجا پوشیده از برف بود، اما رنگ سفید غالب بود. راستش را بخواهید در روزهای پایانی اقامتم دلم برای رنگ سبز خیلی تنگ شده بود!
کمترین و بیشترین دمای هوایی که تجربه کردید چند درجه بود؟ و از آنجا که مجبور بودید بیشتر اوقات در فضای باز کار کنید، برای مقابله با سرما چه میکردید؟
من در تابستان ِقطب به آنجا سفر کردم. میتوانم بگویم سفر در زمستان به ناحیه، بسیار بسیار سخت و تقریبا غیرممکن است. میانگین دما هم از صفر تا چهار درجه متغییر بود، اما به طرز عجیبی یک روز در تمام آن مدتی که آنجا بودیم دما به ۱۸ درجه رسید که میگفتند بسیار بیسابقه است. کمترین دمایی که تجربه کردم هم منفی ۲۰ درجه بود که برای من سرمای بیسابقهای بود.
تا آنجا که من میدانم قطب جنوب اقامتگاه یا هتل ندارد. با توجه به اینکه از طرف دانشگاه شیلی فرستاده شده بودید، اقامتگاهتان چه ویژگیهایی داشت؟
تمام این مدت در ساختمان عجیبی که ارتش شیلی در اختیارمان قرار داده بود، اقامت داشتیم. هرکس به هر علتی به قطب میآمد و در جزیره ما کار داشت، در همان ساختمان ساکن میشد. هرکس صرفا یک تخت برای خوابیدن داشت و ماکسیمم ظرفیت آن ۳۰ نفر بود. در این مدت افراد بسیاری آمدند و رفتند، اما من و همکارم تا پایان پروژه و در مجموع ۶۰ روز کامل در قطب ماندیم.
در تمام مدتی که آنجا بودید، راه ارتباطی با خانواده و دوستانتان نداشتید؟ وضعیت آنتن، اینترنت و... چطور بود؟
صرفا داخل خود ایستگاه اینترنت فوقالعاده ضعیفی داشتیم. تصور کنید فرستادن یک ایمیل برای من یک هفته الی ده روز طول کشید. تقریبا میتوان بگویم جز بیسیمهای واکی تاکی هیچ راه ارتباطی با افراد حاضر در قطب نبود چه برسد به افرادی که در ایران یا آلمان بودند. این را هم بگویم که احتمال گمشدن در قطب بسیار بالاست. همهجا شبیه هم است.
بهترین تصاویری که در قطب دیدید چه بودند؟ چه خاطرههایی از آنجا با خود به آلمان آوردید که احتمالا هرگز یادتان نرود...
پنگوئنها شاید بهترین تصویری بودند که در قطب دیدم. تقریبا میتوانم بگویم هرجا که میرفتی پنگوئنها بودند. هراسی از انسانها نداشتند و بهراحتی با ما ارتباط برقرار میکردند. تمام مدتی که من مشغول کار بودم میدیدم کنار هم ایستادهاند و به من نگاه میکنند. هر ازچندگاهی میدیدم که روی یخ سر میخورند و تصاویری که همیشه بهعنوان رؤیا و کارتون و... در ذهنم داشتم واقعی میشدند.
با چه چالشهایی برای زندگی کوتاهمدت در قطب مواجه شدید؟ برای مثال با توجه به سختی تهیه مواد غذایی، آنجا بیشتر چه چیزهایی برای خوردن وجود داشت؟
شرایط خیلی سختتر از تصورم بود. تقریبا هیچچیز نداشتیم. حتی تعداد دفعاتی که میتوانستیم دوش بگیریم محدود بود، چراکه آب آشامیدنی کم بود و تهیه آن مشکل. از سوی دیگر مواد غذایی در آنجا علاوه بر اینکه زیاد نبود تنوع بسیار پایینی هم داشت. این مواد در یخچالهایی که در زمین حفر کرده بودند نگهداری میشدند. یا مثلا بازمانده غذاها دور ریخته نمیشد. انگار نوعی قانون نانوشته وجود داشت که براساس آن باید از غذای باقیمانده غذای جدید تهیه شود. خیلی وقتها هم خودمان باید برای خودمان غذا میپختیم که برای این کار امکانات زیادی وجود نداشت. هرچه بود باید از همان استفاده میکردیم؛ مهم نبود که چقدر میتوانیم محصول نهایی را تحمل کنیم.
مشکل مهم دیگر این بود که تهیه میوه یا تنقلات در قطب ممکن نبود. من سعی کردم تا جایی که میتوانم برای خودم تنقلات ببرم، چرا که حتی دقیق نمیدانستم آنجا چطور قرار است سیر شویم؟ در آنجا هیچ مغازهای نبود فقط ارتش شیلی در نزدیکی فرودگاه صحرایی که هر چند هفته یکبار به آنجا می آمد، ایستگاهی موقتی تاسیس کرده بود که هر ازگاهی با پروازی از شیلی به قطب، اندکی نوشیدنی، تعدادی چیپس و چند بسته بادام زمینی و شکلات به آنجا آورده میشد که این مواد غذایی هم با توجه به رفتوآمد محقق تمام میشد و خیلی وقتها ناموجود بود. یا اگر ابزاری برای اندازه گیریهایمان نداشتیم باید منتظر مسافر بعدی میماندیم تا برایمان ابزار مورد نیاز را بیاورد.
چه لباسهایی برای خودتان برده بودید؟
لباس مناسب آن فضا را نمیشد برد. خود ارتش شیلی به ما دو لایه لباس مخصوص دادند که هم ضدباد بود و هم ضدسرما. بدون آن لباسها حتی نمیشد یک لحظه دوام آورد که این دو لایه را هم باید روی لباسهای خودمان میپوشیدیم. این لباس به رنگ قرمز بود تا درصورتی که در قطب گم شدیم، بتوانند برای پیدا کردن ما از دور شناسایی راحتتری داشته باشند.
بهنظر شما که برای مدتی در آنجا زندگی کردید.. محیطزیست قطب چطور بکر مانده است؟
به نکته خوبی اشاره کردید. حفظ محیطزیست قطب بهشدت حائز اهمیت است. مثلا هیچکس حتی روی جلبکهای کنار ساحل که زنده هستند قدم نمیگذارد. مسافران قطب به هیچ عنوان اجازه غذادادن به حیوانها را ندارند، چراکه طبیعت آنها دچار تغییر میشود. اگر هم پلاستیک یا زبالههایی از طریق اقیانوس و از راه آبی به سواحل جزایر برسد، هرکس که بتواند برای جمعآوری این زبالهها اقدام میکند.
وقتی از آنجا برمیگشتید چه حس و حالی داشتید؟ کمی از آن لحظات آخری که در قطب بودید هم بگویید، بهخصوص که به زمستان قطب هم نزدیک میشدید و احتمالا شرایط جوی بههم ریختهتر میشد...
راستش دلم نمیخواست از پنگوئنها و شیرهای دریایی جدا شوم. یک روز مانده به برگشتن، لب ساحل رفتم و تا میتوانستم به پنگوئنها نگاه کردم تا چشمم را از آن تصاویر پر کنم. البته ما خداحافظی عجیب و سختی داشتیم، بازگشت ما دقیقا همان زمانی بود که بهخاطر شیوع کرونا بهتازگی همه مرزها را بسته بودند، زمستان قطب در حال شروع شدن بود و من مدام از خودم میپرسیدم اگر نتوانم برگردم چه؟ دائم برف میآمد و محیط قطب دیگر ترسناک شده بود.
از سوی دیگر شرایط قطب جنوب آنطور نیست که بتوان تاریخ دقیقی برای رفت یا برگشت درنظر گرفت. گاهی آنقدر پرواز را به تأخیر میاندازند تا شرایط آب و هوایی کاملا مساعد شود. تصور کنید در روزهای آخر، چندبار، وقتی سوار قایق بودیم، از میانه راه مجبور به بازگشت شدیم، چراکه شرایط اقیانوس بهشدت ناآرام بود. همین مسئله و شرایط جوی باعث شده بود که یکماه قبل از سفر ما به قطب، یک هواپیمای نظامی با مسافرانی که همه محقق بودند سقوط کند.