باز پاییز مرا یاد تو انداخت ببین سخت افسرده دل و ساکت و بیرنگ شدم
میروم در دل این جادهی تنهایی بعد تو بازهمان شاعر دلتنگ شدم
من پریشان تر از انم که تو زخمم بزنی
غم چشمان تو بر این دل دیوانه نشست
با که نجوا بکنم این همه تنهایی را
باز پاییز رسید و دلم اط غصه شکست
فصل ها از پی هم میگذرند اما من
چهار فصل دلم از غصه تو پاییز است
هرکجا مینگرم جز تو نمی یابم باز
بند بند دلم از عطر تنت لبریز است
کاش پاییز نگاه تو به بادممیداد
تا که رسوا نشوم این همه از درد فراق
اوج ابیات غزلهای منی بی وقفه
کی کجا باز بگیرم نفسی از تو سراغ