دفترچه ممنوع - 28
شما چه قدر از اینکه کسی دفتر خاطراتی را که پنهان کرده اید پیدا کند ناراحت میشوید؟ چه قدر از خوانده شدن نوشته های آن توسط دیگران، میترسید؟ چه قدر از گفتن بعضی از حرف ها و احساساتتان در آن احساس گناه میکنید؟
قصه زنان به ستوه آمده از روزمرگی، قصه تازه ای نیست. چه بسا همین حالا رمانی با محوریت همین موضوع در ذهن من در حال شكل گرفتن باشد. اما مثل تمام موضوعات و تمام كتابهای دنیا، این نگاه و قلم خاص یك نویسنده است كه آن موضوع تكراری را به یك اثر منحصر به فرد تبدیل می كند. "ملت عشق" (یا نام صحیح تر آن: "چهل قانون عشق") رمانی ست كه قسمتی از جذابیتش را مدیون اطلاعات تاریخیِ كمابیش درستش، است. "دفترچه ممنوع"، اما تجربه متفاوتی است كه نمونه ایرانیش شاید "چراغها را من خاموش می كنم" -ِ زویا پیرزاد باشد. اما از همه ی اینها موجز تر، داستان كوتاهی ست به نام "خواب" از هاروكی موراكامی، ماجرای كوتاهی از یك تجربه ی مشترك زنانه به بلندای تاریخ.