«شاهنامه» فردوسی در نگاه جهانیان
رنج سیساله فردوسی حالا قرنهاست زبانزد چهرههای برجسته جهان است؛ از شرق تا غرب، بسیاری از خون دلی که فردوسی برای سرودن «شاهنامه» خورده است یاد کردهاند.
بیستوپنجم اردیبهشتماه روزی است که با بزرگداشت ابوالقاسم فردوسی و گرامیداشت زبان فارسی گره خورده است.
«شاهنامه» فردوسی در نگاه جهانیان
برتلس، خاورشناس روس در مراسم هزاره فردوسی در سخنانی از بزرگی فردوسی و شاهنامه او چنین گفته است: «مادام که در جهان مفهوم ایرانی وجود خواهد داشت، نام پرافتخار شاعر بزرگ هم که تمام عشق سوزان قلب خود را به وطن خویش وقف کرده بود، جاوید خواهد ماند. فردوسی شاهنامه را با خون دل نوشت، و به این قیمت، خریدار محبت و احترام ملت ایران به خود شد.»
ارنست رنان، لغتشناس، فیلسوف و تاریخنگار فرانسوی در کتاب «مطالعات تاریخی و سفرها، نقل از کتاب ایران در ادبیات جهان» آورده است: «فردوسی مظهر اصالت نژاد ایرانی است، به افتخار و معنویت ایمان دارد. بشردوست است و انسانی فکر میکند. خوبی را صمیمانه دوست دارد، و پیشرفت مدنیت را مأموریت و هدف واقعی بشر میداند. این قهرمان برای ما بیگانه نیست، از خود ماست.
فردوسی، حافظ و خیام سه نماینده برجسته این اعجاز شگفتانگیزی هستند که ادبیات ایران نام دارد. وجود آن بالاترین سند بقا و ثبات نبوغ نژاد آریایی در غمانگیزترین و تلخترین ماجراهای تاریخ آسیاست.»
محمدجعفر یاحقی که معتقد است ظرفیتهای داستانی و دراماتیک شاهنامه توجه داستاننویسان، شاعران و ادیبان اروپایی را به خود جلب کرده است، درباره جایگاه شاهنامه در جهان میگوید: «شاهنامه تا قرن هفدهم و هجدهم خیلی مورد توجه بیگانگان نبود و بیشتر در ایران شناختهشده بود؛ هرچند به زبان عربی هم ترجمه شده بود اما خیلی شهرت زیادی نداشت. از این قرن و در همان موقع بود که انگلیسیها در شبه قاره هند، هندوستان را گرفته بودند و متوجه ارزش و اهمیت شاهنامه شدند و آن را چاپ کردند. آن را از فارسی به انگلیسی ترجمه کردند و این سبب شد تا در بین انگلیسیها شهرت پیدا کند. مترجمان و دانشمندان انگلیسی به مرور بخشهای مختلفی از شاهنامه را ترجمه کردند تا این که بالاخره برادران وارنر کل شاهنامه را ترجمه کردند و همزمان انگلیسیها فارسی شاهنامه را هم چاپ کردند و توجه جهان به شاهنامه جلب شد. بعد از آن در فرانسه ژول مول شاهنامه را به فرانسوی ترجمه کرد. در آلمان نیز تئودور نلدکه تحقیقاتی روی شاهنامه انجام داد و این زمینه را فراهم کرد که در اروپا و در زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی شهرت شاهنامه بر سر زبانها افتاد. این امر باعث شد تا عده زیادی هم که فارسی بلد نبودند توجهشان به شاهنامه جلب شود و حتی این شاهنامه بود که باعث شد عدهای فارسی یاد بگیرند تا شاهنامه را ترجمه کنند. عدهای دیگر نیز از طریق این ترجمهها با شاهنامه آشنا شدند و بعدا آثار دیگری را در زبان خودشان خلق کردند.»
نگهبانی از زبان شیرین پارسی
از سوی دیگر، اسدالله بقایی در «گزیده تحلیلی-تشریحی شاهنامه» نوشته است: «فردوسی همه هستی خود را در راه اعتلای ایران و ترویج زبان شیرین فارسی نثار کرد و سی سال از بهترین دوران حیاتش را به خلق یکی از عظیمترین شاهکارهای حماسی بشری مصروف کرد. آنگاه شاهنامه را نه به خاطر صله و انعام سلطان که به لحاظ تنها طریق ممکن ترویج و تبلیغ و ماندگاری، به محمود عرضه کرد تا این گوهر تابناک در عرصه گیتی طالع شود و سند قومیت و ملیت و خردورزی این قوم کهن بماند و چون از این انتظار طرفی نسبت محمودهای تمامی اعصار را به نکات حکمی چندی رهنمون میشود که: بناهای آباد گردد خراب/ ز باران و از تابش آفتاب/ پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند/ بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی/ درختی که تلخ است وی را سرشت/ گرش بر فشانی به باغ بهشت...
این است که به راستی کاخ عظیم و سترگ شاهنامه از طوفان و باد و باران روزگاران مصون میماند و سر به آسمان میساید.
او میدانست و باور داشت که دریای ژرفای اندیشه ایرانی- اسلامی با شالودهای استوار و زیربنایی محکم ماندگار میماند و برای حفظ گنجینه سترگ تفکر و اندیشه بزرگان پیشین راهی جز نگهبانی از زبان شیرین پارسی نیست.
هم این باور راستین بود که در طول قرنهای آتی کلام حافظ و سخن سعدی و مثنوی معنوی مولانا و منطق شعری عطار و عرفان سنایی در ظرف خوشتراش زبان پارسی جای گرفت و همه بوی معرفت دینی میدهد.»
حقیقت و افسانه درباره محمود و شاهنامه
محمدامین ریاحی به «شاهنامه» علاقه خاصی داشت که حاصل این علاقه را در چند کتاب که از او به جا مانده است، میبینیم؛ از جمله این آثار «سرچشمههای فردوسیشناسی» است که با بهرهگیری از این کتاب، مقالهای با عنوان «افسانههای زندگی فردوسی» منتشر شده است. در بخشی از این مقاله آمده است: «از زندگی فردوسی، یک حقیقت از همان روزگار او بر سر زبانها بود و آن اینکه محمود شاهنامه را نپسندیده و فردوسی را محروم کرده است. اما این حقیقت هم به سادگی برای افسانهپردازان پذیرفتنی نبود. میشد پادشاهی که عاشق بیقرار نظم شاهنامه بود و آن همه در جستوجوی منبع کار و انتخاب شاعر کوشیده بود و آن همه سال با بیصبری انتظار پایان کار عظیم فردوسی را کشیده بود، وقتی شاهد مقصود را در کنار میدید، بیسبب آن را از در براند؟ پادشاهی با آن شهرت شعردوستی و شاعرنوازی که چهارصد شاعر را در دربار خود جمع کرده بود و جوال جوال زر به صله شعر به هریک از آنان میبخشید، چرا قدر این شاهکار عظیم را ندانسته است؟ شاهکاری که هر عامی بیسوادی هم کار و زندگی را رها میکند و روزها و شبها چشم و گوش به لب و دهان شاهنامهخوان میدوزد و از بیت بیت داستانهایش غرق سرمستی شور و لذت میشود.
برای یافتن جواب این سوال، حقیقت و افسانه به هم آمیخته و علل گوناگونی ذکر شده است: شیعه اسماعیلی بودن شاعر، معتزلی بودن او، ستایش پهلوانان ایران و نکوهش تازیان و... اما هیچیک از این بهانهها، کشف نویافته برای پادشاه غزنه نمیتوانست باشد و محمود تنها پس از گذشت ۳۰ سال که (طبق افسانهها) فردوسی در کاخ او مشغول کار خود بود، در پایان کار بدانها پی برده باشد. اگر فردوسی شیعه یا اسماعیلی بود، از روز اول این مذاهب را داشت و اگر کتابش مدح گبرکان و پهلوانان ایران است، قطعا بخشهایی از آن در آن همه سال به گوش پادشاه رسیده بود.
پس معما را چگونه باید حل کرد و گرد قدرنشناسی را از دامن محمود چگونه باید زدود؟ آخر محمود پادشاه بزرگی بود و حکومت مشروع از جانب خلافت بغداد داشت، فتوحات زیادی در هند کرده بود، بتخانههای هندوان را ویران کرده و لقب سلطان غازی یافته بود، از غنایم هند صلات فراوان به مدّاحان خود داده بود و قصاید شاعران در مدح او در دست بود.
از اینجاست که در افسانههای پیش از مغول و نزدیک به عصر محمود او را بیگناه شمرده و گناه را به گردن حاسدان و بدگویان انداختهاند؛ مگرنه این است که خود شاعر گفته بود:
چنین شهریاری و بخشندهای/ به گیتی ز شاهان درخشندهای/ نکرد اندرین داستانها نگاه/ ز بدگوی و بخت بد آمد گناه/ حسد کرد بدگوی در کار من/ تبه شد بر شاه بازار من
از این نکته غفلت کردهاند که فردوسی این بیتها را خطاب به برادر مقرب شاه سروده و ناچار نتواسته است حقیقت را بگوید و نخواسته است خشم سلطان مقتدر را بیشتر برانگیزد.
اما آن حاسدان و بدگویان کهها بودند؟ افسانهپردازان، در میان رجال عصر محمود به جستوجوی حاسدان و بدگویان گشتهاند. در مقدمه اول شاهنامه، که به تصور من در قرن پنجم یا اوایل قرن ششم تحریر شده، در سالهایی که هنوز نامهایی بهطور مبهم از اطرافیان محمود در اذهان و بر سر زبانها بوده است، بونصر مشکان (استاد ابوالفضل بیهقی) و بوسهل حمدوی را با تحریف و به صورت سر و دست شکسته نام بردهاند.
بعدها احمد بن حسن میمندی، وزیر محمود (به صورت حسن میمندی) معارض اصلی فردوسی شمرده شده است، حتا گفتهاند بعد از آنکه محمود از کرده خود پشیمان شد، دستور قتل آن وزیر را داد. دولتشاه برخلاف آن همه اخبار و افسانهها، میمندی را حامی فردوسی و ایاز غلام مقرب محمود را محرک بخل سلطان شمرده است. بعدها آذر بیگدلی به دولتشاه تاخته و از ایاز دفاع کرده است که حاشا این صحیح نیست و به مضمون «الظاهر عنوان الباطل» چون ایاز صورت زیبایی داشته، حتما دارای سیرت نیکی هم بوده است و این تهمت به او نمیبرازد!»
انتهای پیام