سلام بر چشمهایی که نمی خوابند / تیری بر قلب عاشقان وطن
سلام آقا و خانم دکتر عزیز، سلام خانم و آقای پرستار، سلام پرسنل محترم بیمارستانها و مراکز بهداشتی و درمانی.
از آخرین نامهای که برای عزیزی نوشتهام سالها میگذرد. دقیقتر بخواهم بگویم، هنوز سنت نقاشی تیری نشسته بر قلب و قطرههای خون ته نامههای عاشقانه زنده بود. انگار ما بزرگترین پیشگویان تاریخ بشریت بودیم که میدانستیم تاوان عشق و علاقه، جانیست که باید بدهیم. مثل همین امروز که عاشق وطنیم، مثل همیشه که ما را خون به جگر کردهاند. اصلا بیخیال آنها، بیخیال خون، دست به نامه شدهام که از عشق بنویسم، بگویم ما عاشق شماهاییم، عاشقانههایتان را میشنویم و کاری از دستمان ساخته نیست جز دعای خیر برای سلامتی چشمهایی که نمیخوابند، دستهای مهربانی که زندگی میبخشند و پاهایی که تحمل میکنند وزن این مصیبت خالص را.
میدانم نباید در این اوضاع و احوال وقتتان را بگیرم. شاید همین حالا عزیزی در دستان شما جان داده و غم سراپای وجودتان را گرفته باشد، شاید باید زودتر بروید سراغ بیمارانی که زورشان به بالاتریها نمیرسد و هر چه فریاد دارند را میخواهند یکجا سر شما خالی کنند، اما باید مینوشتیم که ما میبینیم، ما میفهمیم، ما دوستتان داریم. ما میبینیم که در این قحطی امکانات و بیخیالی حضرات، جانتان را در دست گرفتهاید و نفسبهنفس از عزیزان ما مراقبت میکنید. راستش من نماینده کسی نیستم، فقط نماینده خودم هستم اما خب کم هم نیستیم. باید از طرف خودمان به شما اطمینان بدهیم که میدانیم کاری که میکنید فراتر از وظیفه است و اینها را ما درک میکنیم. کاری از دستمان ساخته نیست جز رها کردن این حجم از انرژیهای مثبتی که برای روز مبادا در خانه احتکار کرده بودیم، به سمت شما. بله خب ما گاهی کمشعور و نفهم میشویم و نیازهای مردم را احتکار میکنیم اما اینبار نه، همه را یکجا میفرستیم برای شما که اگر لباس کار مناسبی ندارید، انرژی ما لباس عافیت تنتان باشد.
زیاده عرضی نیست. باید صورت ماهتان را ببوسیم اما خب میدانید که، نه اینکه جرم باشد، فقط الان وقت مناسبی نیست، بیماری هست، مرض هست، باید بهداشت را رعایت کنیم. پس اجازه بدهید برگردیم به همان سالهای دور و برایتان بنویسیم:
«ای نامه که میروی به سویش ... از جانب ما ببوس رویش»
امضا؛ یک هموطن که عاشق شماست
نویسنده: احسان پیربرناش
کارتون: شهاب جعفرنژاد