یادداشت احسان علیخانی برای تولد سی و هشت سالگیاش
احسان علیخانی با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود چنین نوشت
احسان علیخانی در روز تولد 38 ساگی خود با انتشار این عکس طراحی شده ای از کودکی و حال خود چنین نوشت:
...و باز آبان و بدون باران
٣٥سال از نگاهم به دوربين در تولد ٣سالگي گذشت و امروز ٣٨ساله شدم؛ سرعتي عجيب و غيرقابلباور.
تا ١٨سالگي فقط رويا ميبافتم و سوار بر اسب خيال، به هر جايي كه ميخواستم پرواز ميكردم. بعد از آن مسيري را پيدا كردم و با يك كولهپشتي يشمي روي شانه و پياده، فقط ديدم و خواندم...كار كردم و كار... هر كاری که فکرش را بکنید؛ از چاي دادن سر صحنه و بيل و كلنگ زدن در صحنه تا دستياري براي هر كسي.
٢٠ساله كه شدم، يك روز، تهيهكنندهاي به من اعتماد كرد و دوربيني به من داد كه آيتمي را "خودم" بسازم و ساختم؛ با كلي ايراد! آماتور بودم اما ساختم و شروع شد؛ بازي "جديد" اما "جدي" شروع شد.
روياها روزبهروز كمتر و كمتر شد و فقط كار و توليد، دعوا، بنبست، جنگيدن و گشايشهاي موقت، موفقيتهاي نسبي و باز چالش جديد.
روزگار مرا سرگرم كار و چالش ميكرد و من، غرق در ساختن و گاهي ديده شدن. هر روز، روياپردازيهایم كمرنگتر شد.
سالها گذشت و "شهرت"، آنچنان يقهاي از من گرفت كه ديگر مشغول تغذيه و مراقبت از آن شدم چون فهمیدم شهرت، "صفت" نيست، بدون آنكه بفهمي ميشود "شغل" آدم و تمام انگيزه و روح آدمي را با خود ميبَرَد و ميخورد! شهرت آمد و آن كودك ٣ساله روياپرداز، گم شد.
اين روزها بهظاهر و در قضاوت همگاني، كسي مثل من برنده شده و خوششانس بوده. قطعا و حتما كه من با لطف خداي مهربان، دعاي مادرم و مهر مردم، فرصتي نصيبم شده براي كار و اثرگذاري كه بابتش عميقا سپاسگزارم و مديون،
اما حواسم پرت شد از آن كودك و روياهایش. يادم رفت كه آن كودك هم احتياج به رسيدگي دارد. من زود اداي بزرگترها را درآوردم و گير كردم در دنیای جدید. انگار ديگر كودكي و نوجواني مهم نبود و بايد در دنياي بزرگترها زندگي میکردم.
اين روزها بيشتر از هر حسوحالی، كودكم و بيقرار؛ براي خودم، براي اطرافم، براي مردم، براي دنيا؛ اينكه چه جاي عجيب و بيرحمی است.
ما تا سرگرم و مشغول کاریم، حواسمان پرت ميشود اما وقتي با خود عميقا تنها ميشويم به اين فكر ميكنيم كه: خُب كه چي؟! اين همه بالا و پايين براي چي؟!
چقدر وقتي تنها ميشويم ضعيفيم، ولي با خود صادق! دلم لك زده براي ديوانهبازيهاي كودكي و بدون دغدغه؛ روزهايي كه نميفهميديم دنيا چه جاي غریبیست و فقط از بازيهاي كودكانه لذت عميق و واقعي ميبرديم. براي تمام اين احوال خودم جواب دارم اما اينها حال اين روزهاي من است و صادقانه برایتان روايت كردم.
خدايا روياهاي كودكي را از ما نگير، چون واقعيت دنيا بدون رويا آنقدرها تماشايي نيست 🙏
ما اول به خودمان و به كودكیمان بدهكاريم.
بابت روزهاي فراموشیام، روزهاي غلطانديشیام، روزهايی که با غرور طی کردم، روزهاي باطل و برخلاف حقم، روزهاي خيانت به خودم و جهانم، روزهاي پراشتباه، تجربههاي توخالي و روزهاي بدون روياپردازيام از خودم معذرت ميخواهم و چون گنجي براي ادامه مسير نگاهش ميكنم اما حملش نميكنم 🙏
خدايا ببخش و دستم را بگير 🙏
خداي من معجزه برازنده شماست!
معجزهاي كن براي حال اين روزهاي همه ما كه گمگشته شديم در اين روزگار، نوري ارزاني كن بر ما... بر دنيا...
خداي دانا و حكيم من! درك حكمت تو، كار ما نيست.
تو را به رحمت و مهرباني بیانتهایت، دستهاي تنگ، چشمهاي منتظر، بيماران نااميد و قلبهاي بيقرار را در آغوش بگير كه جز تو پناهي نيست!
هيچ كس در دنيا، تنهايي و بدون خوشحاليِ دنياي پيرامون، نميتواند عميقا شاد باشد، مگر خودش را به خواب بزند.
اميد و رويا، تنها سلاح ماست براي تماشاي صبح و فتح فردا!
خدايا اميد و رويا را از ما نگير 🙏🙏🙏
ممنونم و دستبوس و منتدار لطف تكتك شما هستم ❤️🙏
١٥ آبان ٩٩ خورشيدي