دفترچه ممنوع - 37
او گفت: خانم، میرلا هرگز نمیتواند خیلی خوشبخت باشد چون دختر فهمیدهای است
من لبخندی زدم و گفتم در بیست سالگی همه فهمیده هستند. ولی وقتی سالها گذشت آنوقت با گذشت زمان دیگر فهم و شعور هم از بین میرود، ولی شاید در عوض انسان یاد میگیرد چطور خوشبخت باشد.
والریا زن میانسالی است که زندگی بسیار معمولی و پیش پا افتاده ای دارد و با کمک وام های گوناگونی که علاوه بر حقوق خود و همسرش دریافت می کند چرخ زندگی چهار نفره شان ( یعنی خودش، میشل همسرش و میرلا و ریکارد ، دوفرزندش) را می گذارند. وی خسته از بار مشکلات در این سالها، درست زمانی که در مرداب روز مرگی و زمان از دست رفته فرو می رود، نوری تازه در زندگیش دمیده می شود و او را به دست هیجانهای ناشی از عشقی متنوع می سپارد، او تنها راه چاره را در درد و دل کردن میابد. اما نه برای موجودی زنده بلکه دفترچه ای سیاه و چرمی که او به تازگی خریداری کرده همدم و مونس او می شود دفترچه ای که هیچکس از وجود آن آگاه نیست.