دفترچه ممنوع - 47
مردم، فقط یک لحظه به فکر تو هستند و بعد، همه می روند دنبال کار و زندگی و گرفتاری های خود. این امری است طبیعی، مگر خود او غیر از آن بود؟ چقدر دلش می خواست که در اتاق باز شود، یک نفر تو بیاید و به درد دل او گوش کند و او بتواند به دل راحت در مقابلش
والریا زن چهل و سه ساله ای است که دفترچه یادداشتی تهیه می کند تا از خود و زندگی اش بنویسد و همین باعث می شود به زوایای تازه ای از زندگی اش پی ببرد که هرگز گمان نمی برده چنین بوده باشد. بقول خودش : « وقتی حادثه به صورت کلمه در می آید،از واقعیت خود خیلی زشت تر می نماید. »
زبان ساده و صمیمانه ی والریا ، در باورپذیری یادداشت هایش بسیار تأثیرگذار است. زنی که با شوهرش در ایتالیای قرن بیستم بعد از جنگ جهانی دوم زندگی می کند و دو فرزند پسر و دختر حدودن بیست ساله دارد. خود و شوهرش هر دو کار می کنند تا از عهده مخارج روزافزون خانواده بر بیایند.
چقدر دردناک است که انسان همه ی زندگی و وجود خود را صرف فرزندان کند و سپس بفهمد که درست تنها کسانی که به آنها اطمینان نمی شود، همان پدر و مادر هستند.
کیست که قادر باشد همه ی کار خود را به دقت مطالعه کند و باز هم از خود راضی باشد.
وقتی شروع به نوشتن کرده بودم،خیال میکردم به مرحله ای رسیده ام که باید از زندگی ام نتیجه ای بگیرم،ولی هر تجربه،حتی تجربه ی سؤالهای بی انتهایی که در این دفترچه از خود کرده ام،به من می آموزد که سراسر زندگی به این امید میگذرد که از آن نتیجه ای بگیریم و عاقبت هم به نتیجه ای نمیرسیم. دست کم برای من اینطور است. در یک آن همه چیز به نظرم هم خوب و هم بد، هم صحیح و هم غلط می رسد، حتی ابدیت.
پی نوشت: از این به بعد در جواب هر که بپرسد چه کتابی برای خواندن پیشنهاد میکنم، بدون معطلی این کتاب را نام خواهم برد